پنجشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۹۱

بی‌تو یلدا هم آمد

امشب بیا به آبِ تازه به مِی وضو کنیم
امشب بیا کنارِ همین خمره، گفتگو کنیم
امشب بیا از اولِ غروب شب را شروع کنیم
امشب بیا یَلی دهیم، یلدا را طلوع کنیم

افشین صالحی
...

جمعه، آذر ۱۰، ۱۳۹۱

پُل‌ها آدم‌ها را عوض می‌کنند



کسی که می رود
بَر‌نمی‌گردد

پُل‌ها آدم‌ها را عوض می‌کنند

2

یاد واژه‌های تازه که می‌افتم
دلم می‌گیرد

تو نیستی
برای که بخوانم!

3

تو را ماه دوست دارم.


افشین صالحی

یکشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۹۱

تو را محض دوست دارم.


دریا را دوست دارم
که تنَ‌ت را دوست داشته
هیز نداشته

کوه را
که غرورِ تو را قله نکاشته
دوست داشته

وَ جاده‌ای که راه رفته
عرق کرده
وَ خانه‌یِ تو را دوست داشته

من محض دوست داشتنِ تو را،
دوست دارم

من،
تو را محض دوست دارم.


افشین صالحی
...

شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۱
 ساعت 23 وُ یه‌خورده

جمعه، آبان ۱۹، ۱۳۹۱

...


خودت بیا!

این آغوش ها گنُده‌اند
در دلِ کوچکم جا نمی‌شوند

2

شوخی که نیست!
عشق است

نیست

3

شالی به گردنِ درخت بیانداز
سرما نخورد

پاییز شده!

 4

نه با انار می رسی
نه با هلو

فصل رسیدنِ تو با خداست!


افشین صالحی
...

چهارشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۹۱

دوشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۹۱


هزار بار گفتم، نه در خواب دیر کن
نه در خیال
در خواب که دیر می کنی
شب طول می کشد وُ
روز به نارنج ها نمی رسد
آفتاب به باغ نمی خورد وُ
باد به هر جا
هرز می رود
در خواب که دیر می کنی
کابوس‌ هار می شود وُ
شهر بیمار

گفتم!
هزار بار گفتم، نه در خواب دیر کن
نه در خیال
در خیال که..
خیال را که...
(بی‌خیال!)

همان در خواب دیر کن!

افشین صالحی
...

پیر شد
ریخت!

دیواری که تو را نگه می داشت

افشین صالحی
...

سه‌شنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۹۱


از این نمی ترسم
که دیر بیایی وُ مرا
نشناسی!

می ترسم،
آن‌قدر دیر بیایی که نتوانم
بلند شوم
وَ برایت چای بیاورم!

افشین صالحی
...
شانه‌اَت را قرض می دهی؟!
می خواهم خواب‌م را مرتب کنم

افشین صالحی
...

دوشنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۹۱

گاهی وقت ها


گاهی وقت ها
دلت می خواهد با یکی مهربان باشی
دوستش بداری
وَ برایش چای بریزی

گاهی وقت ها
دلت می خواهد یکی را صدا کنی
بگویی سلام،
می آیی قدم بزنیم؟

گاهی وقت ها
دلت می خواهد یکی را ببینی
شب بروی خانه بنشینی
فکر کنی
وَ کمی هم بنویسی

گاهی وقت ها...
آدم چه چیزهایِ ساده ای را
ندارد!

افشین صالحی
...

پنجشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۹۱

قطارها دروغ می گویند


هر صبح تو را می بینم که
جایَ‌ت را جمع کرده ای وُ
برایِ خودت چای می ریزی
وَ برایِ من هم

هر وقت تو را می بینم که
دلَ‌م برای تو تنگ شده وُ
دستم را گرفته ای
وَ به سمت دریا قدم می زنی

هرشب تو را می بینم که
مرا در آغوشِ خود گرفته ای وُ
به خواب فکر می کنی

قطارها دروغ می گویند ,
تو با هیچ کدامِ شان نرفته ای !

افشین صالحی
...

جمعه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۹۱

چهارشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۹۱

جایَ‌ت خالی , بهار شُد ندارم‌هایَ‌ت


1
جایَت خالی
دیشَب هوا برایِ خوابَ‌ت خوب بود


2

دیر نکن !
امشب میز را دونفره چیده اَم
برایِ خودَم

وَ خواب تو

3

شُده تمامِ ستاره گان را بشمارَم ,
به خوابَت می آیَم


4

مریضِ انتظارم نکن
آدمَم ,

گناه دارَم

افشین صالحی
....

سه‌شنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۹۰

مرا ببخش که دوستت دارم های َم...کوتاست


1

من که کاری به کارِ کسی ندارَم
فقط ,
دوستت دارَم


همین

2

دیوار
درَش گرفته بود
وقتی به او تکیه داده بودَم وُ به تو

فکر می کردم

3

برای ِ تو نان می خرم
برایِ تو چای می ریزَم , آب می آورَم
جهان را هموار می کنم وُ
دنیا را
به عطری که دوست داری
می پیچَم
تو
.
.
.
تو اما , هیچ کاری نکن , هیچ نکن
فقط ,
عاشق شو
عاشق عزیز

4


امشب
برایَت خبرِ خوشی دارَم ,

بیشتر دوستت دارَم

افشین صالحی
...